جاکوب پسر مهربان و خوش قلبی است. پدرش کفاش است و مادرش در بازار شهر میوه و سبزی میفروشد. او هم در کارهای پدر و مادرش به آنها کمک میکند. یک روز که او به بازار میرود تا به مادرش سر بزند، از ماموران پادشاه میشنود که پرنسس گرتا ناپدید شده است و برای پیدا کردنش به کمک مردم احتیاج دارند. در همین لحظه یک پیرزن زشت و عجیب به مغازهی مادر جاکوب میرود.اما...